سوپریز شدن مامانی و بابایی

سلام مامان جونم دلم واست تنگ شده بود

خیلی وقت بود واست ننوشته بودم مامانی اگه بدونی چقدر خوشحالم اگه بونی چه اتفاقای افتادهه باورت نمیشه

مامانی بلاخره انتظار به سر امد بلاخره خدا ی مهرون فرشته نازنینمو به ما خدااااااااااااا باورم نمیشه ما نینی دار شدیممممممم خداااااااا  الان تو دل من یه کنجد کوچولو هس

مامانی بعده بیبی چک که اولین نشونه امدنت بود مامانی و بابای رفتیم ازمایش بتا بدیم چرا این ساعتها نمیگذره که ما بریم جواب ازمایش بگیریمممم ما رفتیم و جواب ازمایش رو گرفتیم بلههههههههههههههه ما مادرو پدر خوشبخت شده بودیم مامانییییی  بتای مامان 427 بود مامان و بابا بال دراوردیم رفتیم اون بالا بالاهاااااا روی ابرااااااااا از خوشحالییییی خدا جونم ممنونتم

2روز بعد رفتیم پیش خانوم دکتر مهربون واسه سونو زود بود و دکتر مهربون واسه 2 هفته دیگه وقت داد وای که چقدر انتظار سخته خلاصه ه 2 هفته گذشت و مامان با انا رفتیم مطب دکتر دلم داش میومد تو دهنم ای جونمممممممم ماامانیییییی دیدمت چه ناز بودیییی با اون قلب کوچولوت که داش مثل گنجشک میزد فدات بشممم دورت بگردممممممممممممم

راستی 8 فروردین تولد مامانی بود و اولین و بهترین تولد زندگیم بود شما تو دل مامان بودین و این بهتریت هدیه زندگیم بود

26اردیبهشت واسه سونو سلامتتون وقت داشتیم ازمایشمون دادیم و رفتیم سونو سلامت و نوبت ما شد رفتیم داخل دلم مثل سیر و سرکه میجوشید  اماده شدم و دکتر مهربون شروع کرد به سونو بابای بالا سر اقای دکتر چشماشو دوخته بود به مو نیتور اقای دکتر گف................................................به به 2 تا نی نی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ما فک کردیم اقای دکتر بامون شوخی کرد ...اما شوخی نبود  ما شکه شدیم جیغغغغغغغغغغغغغغغغ هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ما صاحب تا نینی شده بودیم من و بابا گریه وخندون با هم قاطی شده بود خوشحالیمون برابر شده بود بابا ی چشمش به من بود و من به بابای از چشمامون خوشحالیمون میشد خوند هزار بار خدارو شکر کردیم با چه ذوق و شوقی به همه خبر دادیم که معجزه شده و ما دو تا نینی داریم جشن گرفتیممم  نقل نباتم 

مامانی دیگه نمیخوام ازون روزا واستون بگم که خونریزی داشتم و 1 ماه تو خونه استراحت مطلق بودم شکر خدا همه چی بخیر گذشت

خدا جونم مهربونترینم به همه دوستای نینی سایتیم نصیب کن دامنشون سبز کن امین